شهید مهدی صابری

فرمانده دلاور گروهان حضرت علی اکبر از نیروهای مخصوص تیپ عملیاتی فاطمیون
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰


شهید مهندس«سیدمجتبی حسینی»

➖➖➖➖➖➖
شهید سید مجتبی حسینی متولد سال 1361 از جوانان افغان الاصل متولد و بزرگ شده محله "بلوار سمیه" شهر قم بود. وی دارای مدرک مهندسی کامپیوتر از دانشگاه قم و طلبه یکی از حوزه های علمیه این شهر بوده است. به گفته یکی از فعالان هیئتهای مذهبی این شهر، شهید حسینی از فعالترین جوانان قم در زمینه برگزاری هیئتها و مراسمات مذهبی بود.

همزمان با حمله گروههای تروریستی تکفیری به سوریه  در خطر قرار گرفتن امنیت حرم حضرت زینب (س)، شهید حسینی برای دفاع از حرم داوطلب شد و به همراه رزمندگان دلاور لشگر فاطمیون رهسپار سوریه شد. طی سه مرحله اعزام وی به سوریه، همرزمان وی بر دلاوری، شهامت بالا و دلاور مردیهای وی خاطره های زیادی دارند.


ایشان یک انسان کامل بود که در دل تمام بچه ها جای خودش را باز،کرده بود همه ای بچه‌ها سید مجتبی را دوست داشتند. هیچ کسی نمیدانست که سید مجتبی مهندس و طلبه بوده،مدتی که در لشکر فاطمیون خدمت کرد اصلا به کسی در مورد تحصیلاتش چیزی نگفت. سرانجام در عملیات بصرالحریر شربت شهادت را نوشید و به جمع شهیدان پیوست.

مسیر برگشت بچه ها، تقریبا بسته شده بود؛ با پی ام پی (نفربر) خودمون را به نزدیک روستای الخوابی رساندیم، تقریباً الخوابی هم سقوط کرده بود؛ دشمن با  گلوله از ما استقبال می کرد؛ باطری بیسم اش تقریبا تمام  شده بود!
مجتبی ؛مجتبی؛ ابو علی !!
مجتبی جان خودتون را به منبع آب برسونید ما آنجا با پی ام پی (نفربر) منتظرتون هستیم
صدای خش خش بیسیم بی رمقش آخرین جملات سید مجتبی را به سختی،به ما رساند
هنوز آخرین کلماتش که از گلوی خسته و تشنه اش می آمد تو گوشم می پیچد : حاجی ما محاصره شدیم
از ۲۰ تا پرستو فقط ۳تامون سرپا هستیم ودیگر هیچ

مجتبی ؛مجتبی ؛ ابو علی...
مجتبی ؛مجتبی ؛ ابو علی …
مجتبی ؛مجتبی؛  ابو علی ….
سید مجتبی اگر صدای من را می شنوی شاسی بیسیم را فشار بده!

مجتبی ؛مجتبی؛ ابو علی …..
مجتبی ؛مجتبی؛ ابو علی ….
مجتبی ؛مجتبی ابو علی ….

مجتی جان می دونم باطری بیسم ات شارژ نداره !اگر صدای من را می شنوی شاسی بیسیم را فشار بده!
مجتبی جان  اگر هنوز زنده ای شاسی بیسیم را فشار بده؛ سید مجتبی تو رو خدا شاسی را فشار بده
از بالا دیدیم که تکفیری ها سید مجتبی را دوره کردن؛ رسیدن بش؛ دیگه داشت اسیر می شد،وقتی خوب دشمن دورش جمع شد
درست همان لحظه ای که دشمن از به دام افتادن یکی از شیرمردان فاطمی خوشحال بود؛! سید مجتبی ضامن نارنجک را؛ رهاکرد
تکه های گوشت بود که از آسمان مثل باران بر زمین می بارید

پیکر این شهر ماهها در اختیار دشمن تکفیری باقی مانده و تروریستها بدن مطهر این شهر را در منطقه ای در حاشیه بصری الحریر دفن کرده بودند. در پی مذاکرات طرف سوری با سازمان اطلاعات اردن (متولی و سازمان دهنده اصلی کلیه فعالیتهای تروریستها در استان درعا و سویداء سوریه) پیکر این شهید به همراه جند تن از اسرای لشگر فاطمیون طی عملیات تبادل آزاد و با استقبال گروه زیادی از همرزمانش وارد ایران شده.



شب عملیات سید مجتبی  حسینی – فرمانده دلاور گروهان تیپ قهرمان فاطمیون -برای سلامتی بچه ها اسپند دود می کرد!
همان طور که بچه ها نشسته بودند ؛ سینه می زدند و عشق بازی با ارباب خود می کردند
سید مجتبی آتش اسپند را بالای سر تک تک بچه ها می گرداند و با دود معطرش؛ قربون و صدقه آنها می رفت
ایکاش آن شب یک نفر اسپند را دور سر خودش هم می گرداند


تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۱/۳۱

مزارش در گلزار شهدای بهشت معصومه س قم قطعه 31 شهدای مدافع حرم

➖➖➖➖➖➖

  • شهید میرزا مهدی صابری
  • ۰
  • ۰

🚨 نماز پشت به قبله با لباس نجس

به حبیب گفتم وضع خط خوب نیست گردان را ببر جلو
 آهسته گفت : بچه ها به خاطر خوردن کنسرو فاسد همه مسموم شدند . . . !
امکان برگرداندن آن ها به عقب نبود و بچه ها با همان حال خراب شش روز در حال دفاع بودند…..
حبیب گفت : اگه می تونی یکی از بچه های مجروح را ببر
گفتم صبر کن با بقیه بفرستشون عقب
حبیب اصرار کرد سابقه نداشت تا آن روز حبیب با من بحث کند
گفتم باشه
دیدم با احترام زیاد نوجوانی را صدا زد ترکشی به سبنه اش اصابت کرده بود جای زخم را با دست فشار می داد .
سوار شد تا حرکت کردم صدای اذان از رادیو ماشین بلند شد . تصمیم گرفتم کمی با این نوجوان حرف بزنم گفتم برادر اسمت چیه جواب نداد نگاهش کردم دیدم رنگ به رو نداشت زیر لب چیزهای می گوید فکر کردم لابد اولین بار جبهه آمده و زخمی شده کپ کرده برا همین دیگه سوال نکردم مدتی بعد مودب و شمرده خودش را کامل معرفی کرد .
گفتم چرا دفعه اول چیزی نگفتی
گفت نماز می خواندمنگاهش کردم از زخمش خون می زد بیرون…
گفتم ما که رو به قبله نیستیم تازه پسرجون بدنت پاک نیست لباست هم که نجسه .
گفت حالا همین نماز را می خونیم تا بعد ببینیم چی میشه و ساکت شد . گفتم نماز عصر را هم خوندی گفت بله گفتم خب صبر می کردی زخمت را ببندند بعد لباست را عوض می کردی ان وقت نماز می خوندی گفت: معلوم نیست چقدر دیگه تو این دنیا باشم فعلا همین نماز را خوندم رد و قبولش با خدا.
گفتم : بابا جون تو چیزیت نیست یک جراحت مختصره زود بر می گردی پیش دوستات..
با خودم فکر کردم یک الف بچه احکام نماز را هم شاید درست بلد نیست والا با بدن خونی و نجس تو ماشین که معلوم نیست قبله کدوم طرفه نماز نمی خونه.در اورژانس پیادش کردم و گفتم باز همدیگر را ببینیم بچه محل!
گفت: تا خدا چی بخواد.با برانکارد آمدند ببرنش گفتم خودش می تونه بیاد زیاد زخمش جدی نیست فقط سریع بهش برسید…
بیست دقیقه ای آن جا بودم بعد خواستم بروم رفتم پست اورژانس پرسیدم حال مجروح نوجوان چطوره؟ گفتند شهید شد با آرامش خاصی چشم هایش را روی هم گذاشت و رفت….. تمام وجودم لرزید.
بعدها نواری از شهید آیت الله دستغیب شنیدم که پاییز ۶۰ در تجلیل از رزمندگان فرموده: آهای بسیجی خوب گوش کن چه می گویم من می خواهم به تو پبشنهاد یک معامله ای بدهم که در این معامله سرت کلاه برود !

من دستغیب حاضرم یک جا ثواب هفتاد سال نمازهای واجب و نوافل و روزه ها و تهجدها و شب زنده داری هایم را بدهم به تو، و در عوض ثواب آن دو رکعت نمازی را که تو در میدان جنگ بدون وضو پشت به قبله با لباس خونی و بدن نجس خوانده ای از تو بگیرم آیا تو حاضر به چنین معامله ای هستی ؟!

خاطرات سردار حسین همدانی

  • شهید میرزا مهدی صابری